جدول جو
جدول جو

معنی کله گوش - جستجوی لغت در جدول جو

کله گوش
(کَلْ لَ / لِ)
خشت یا آجری که گوشۀ آن شکسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
گوشۀ کلاه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ / لِ)
آلتی برای گرفتار کردن موش. تله که برای گرفتن موش بکار برند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تله شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
جانوری که پیشاپیش شیر می آید. (ناظم الاطباء) :
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید.
فردوسی.
سیه گوشان و یوزان را گشادن
ز آهو هر دوان را خورد دادن.
(ویس و رامین).
نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمین گه بخشم.
اسدی.
فراوان سیه گوش داری و سگ
بسی یوز و شاهین و چرخ و ترک.
شمسی (یوسف و زلیخا).
آهوبره کاندر حرم جاه تو زاید
پیوسته سیه گوش بود شیر ژیان را.
سیف اسفرنگ.
در خانه سیه گوش... پناه گرفت... و می آمد که از خانه سیه گوش بیرون رود... (فیه مافیه). سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه وجه اختیار افتاد. (گلستان). رجوع به سیاه گوش شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شِ)
کژه گوینده. کژه گو. آنکه سخن به کژی گوید. دروغزن. کج گوی. ناراست گوی:
بدانست خسرو که آن کژه گوی
همان آب خون اندر آرد بجوی.
فردوسی.
رجوع به کژگوی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بزرگ گوش. (منتهی الارب) (از اشتینگاس). آنکه گوش بزرگ دارد. ارفش. آذن. پیل گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلان و گوش شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی از دهستان کوشک است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ گُ)
کلاه دوز. دوزندۀ کلاه. آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد:
چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش
ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ اِ کَ دَ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالاست که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
مخفف کلاه خود. مغفر:
بزد گرز بر ترگ رهام گرد
کله خود او گشت ز آن زخم خرد.
فردوسی.
و رجوع به کلاه خود شود
لغت نامه دهخدا
دهستانی از بخش مرکزی شهرستان میانه است که در جنوب و جنوب غربی میانه واقع است و از شمال به دهستان حومه و از جنوب به بخش مرکزی زنجان و از مشرق به دهستان کاغذکنان و از مغرب به دهستان تیرچایی محدود است. کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است و آب آن از رودهای آیدوغموش و قرانقوچای و سایر نهرهای جاری از کوههای منطقه تأمین می شود. محصولات عمده آن غلات و اندکی حبوبات و کرچک است. این دهستان از 95 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و سکنۀ آن در حدود 13720 نفر است و قرای مهمش عبارتنداز: شیخدرآباد (مرکز دهستان) ، کلوچه خالصه، طوق، قره طورق. بواسطۀ کوهستانی بودن راههای قری عموماً مالرو است. خط آهن زنجان و مراغه از شمال و مشرق این دهستان عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مأبون. (آنندراج). مخنث و ملوط. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله گیری شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ گِ)
دهی از دهستان گرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
دهی از دهستان پشتکوه باشت و بابویی بخش گچساران است که در شهرستان بهبهان واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان و بلوچستان و مرکب از 300 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
پوشندۀ حله و لباس نو و فاخر:
صبا از زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است.
نظامی.
سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور
و یلبسون ثیاباً شنیدم از لب حور.
نظام قاری (دیوان ص 32)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ)
از کوههای ناحیۀ کرمانشاهان است و از ارتفاعات جبال پیشکوه بشمار می رود. (از جغرافیای غرب ایران ص 26 و 29)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ شَ / شِ)
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد.
حافظ.
، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) :
حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر
بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد.
حافظ.
و رجوع به کلاه گوشه شود.
- کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
کله گوشه بر آسمان برین
هنوز از تواضع سرش بر زمین.
سعدی.
- کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَ)
صاحب گوش بزرگ. که لالۀ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش. آذن. اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیلۀ خشک. طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش. کاله جوش. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کالجوش). و رجوع به کالجوش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
گوشه کلاه. یا کله گوشه ملک. پادشاهزاده شاهزاده یا کله گوشه کسی بر آسمان رسیدن، بلند رتبه بودن سر فراز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله موش
تصویر گله موش
بیدمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کند گوش
تصویر کند گوش
کسی که گوش او کم شنو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله کوب
تصویر کله کوب
فنی است از کشتی و آن عبارتست از کوبیدن پیشانی خود به پیشانی حریف: (کله قند بوارفتگی خویش نکوست. کله کوب دگران کله مردانه اوست)، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست گوشتخوار از تیره گربه سانان از جنس یوزپلنگ که از یوزپلنگ کوچکتر است و قدش به اندازه روباه میرسد و مخصوص نواحی گرم آسیا و شمال افریقاست. موهای پشت و حنایی پر رنگش و زیر شکمش سفید است. گوشهای سیاه گوش سیاه پر رنگ و داخل گوشهایش کاملا سفید است پروانه پروانک فراوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله گوش
تصویر بله گوش
گوش بزرگ، بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پوک
تصویر کله پوک
تهی مغز، بی عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاه گوشه
تصویر کلاه گوشه
((~. ش))
حشمت، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
گوش تیز و بلند، گوش برگشته و برآمده
فرهنگ گویش مازندرانی
گوش بریده
فرهنگ گویش مازندرانی